پنیر سوئیسی

بایگانی

ملغمه

شنبه, ۳ مهر ۱۳۹۵، ۰۳:۰۶ ب.ظ

پیاده رو خلوت بود . مادر و مادربزرگم جلو افتاده بودند . دنبالشان دویدم . خودم را به گوشه ی چادر مادرم رساندم و دستش را محکم توی دستم گرفتم . چند قدمی بیشتر نرفته بودیم که مادر و مادربزرگم شروع کردند به خندیدن . جا خوردم . صدایشان غریبه بود . سرم را بالا گرفتم و چشمم افتاد به چشم یک دختر غریبه . دخترک با لبخندی به پهنای صورتش مرا نگاه میکرد . ای داد بیداد ! مگر میشود آدم یک نفر دیگر به جای مادرش اشتباه بگیرد ؟ سریع دستش را رها کردم . با اضطراب روی پاشنه ی پا چرخیدم و راه طی کرده را دوان دوان برگشتم . خیلی نگذشت که مادرم را دیدم که با مادربزرگم دارند به ریش [نداشته ی] من میخندند . در عین حال که از کنفت شدنم ناراحت بودم ؛ خوشحال بودم که حداقل گم نشدم .


داوود نماییده چند شب پیش مهمان برنامه ی دورهمی بود . در پاسخ به این سوال که مهمترین تجربه ی تمام سال های عمرش چیست گفت :

"خودمون رو جا نذاریم . بعضی وقتها انقدر خودمون رو دور جا میذاریم که باید یه عالمه برگردیم تا تازه به خودمون برسیم !"


تصمیمات زیادی گرفته ام . تصمیمات درست و بیشتر از آن تصمیمات غلط . نهایتا ، نتیجه ی تمام آن تصمیم ها این شد که الان در این نقطه هستم . اینکه شرایطم خوب است یا بد مهم نیست . مهم این است که ناگریز باید باز هم تصمیم بگیرم . تصمیمات الان ما هستند که حق انتخاب های آینده ی ما را میسازند . یعنی اگر من در گذشته تصمیمات بهتری میگرفتم شرایطم طوری رقم میخورد که الان حق انتخاب های بهتری برای آینده داشتم و میتوانستم تصمیمات بهتری برای آینده ام بگیرم . اینها مهم نیست . چیزی که مهم است این است که الان هم که اینجا هستم یک سری حق انتخاب هایی دارم . میتوانم با انتخاب های بدتر شرایطم را بدتر از این کنم یا میتوانم با انتخاب های درست تر شرایطم را بهتر کنم . 

شرایط خوب آینده ی ما فقط معلول انتخاب های درست الان ما نیست . بلکه تا حدودی هم معلول تصمیمات غلط گذشته ما هم هست . چون همان تصمیمات غلط بودند که ما را به تقطه ی الان رساندند . ما جیزی جز تصمیماتمان نیستیم .


افکاری هستند که نمیدانم چطور باید بیانشان کنم . به قول گوته نمیتوانم به افکارم "لباس الفاظ" بپوشانم . خلاصه افکارم دارند در ذهنم ، لخت و عور میچرخند پاچه ورمالیده ها ..... باید مطالعه کنم . مطالعه مثل خرید لباس است . برای افکارت لباس میخری . همونطور که ساعت ها عمرمان را توی پاساژ های مختلف تلف میکنیم تا با کلی حساسیت یک لباس بخریم . افکار ما هم لباس میخواهند . لباسی از جنس "واژه" ها .


داشتم فکر میکردم که دنیای ما را حواس پنجگانه ی ما می سازد . ما بخاطر حواس پنجگانه وجود داریم . دیدن ، شنیدن ، بوییدن ، چشیدن و لمس کردن . مجموع تمام اینها باعث میشود که ما احساس وجود داشتن کنیم . مثلا خودم را مثال میزنم . اگر قوه ی بینایی ام از کار بیفتد تمام اجسام اطرافم محو میشوند . اگر قوه ی شنوایی ام را از دست دهم تمام صداهای بلند و کمی میشنوم از بین میروند . اگر قوه ی بویایی ام را از دست دهم هیچ بویی نخواهم شنید . اگر قوه ی چشایی را از دست دهم همین مزه ی بزاق دهانم هم از بین میرود . اگر قوه ی لمس کردن را از دست دهم احتمالا همین لباس هایی که به تن دارم از بین میروند چون من نمیتوانم وزنشان را روی پوست بدنم احساس کنم .

اگر تمان حواسم را با هم از دست بدهم چه میشود ؟ 

یا یک چیز دیگر . تمام دنیای ما را حواس ما میسازند . تمام دنیای ما حاصل تحلیل مغز ماست . در واقع وجود داشتن یعنی اینکه گیرنده های حسی ما اطلاعات را به مغز برسانند و مغز آنها رو تفسیر کند . مثلا ما آدمها فقط محدوده ی امواج بین 400 تا 700 نانومتر را حس میکنیم و این حس را "دیدن" نامگذاری کردیم . حالا فرض کنید ما امواج بین 200 تا 400 رو حس میکردیم . احتمالا آن موقع عضو دیگری داشتیم که بهش میگفتیم "چشم" و به عمل حس کردن امواج هم میگفتیم دیدن . و دنیا هم جور دیگری بود قاعدتا .

دارم فکر میکنم که آیا جهان ، فارغ از ادراک ما وجود دارد یا نه . ما جسمی را لمس میکنیم . به لحاظ علمی جسم وجود دارد چون نورون های ما را تحریک کرده است . در واقع نورون های ما میگویند که این جسم وجود دارد . مشکل اینجاست که همین جمله ی "نورون های ما تحریک شده اند چون به جسمی برخورد کرده اند" حاصل علم است و علم حاصل حواس ماست . یعنی بعد از لمس جسم فهمیدیم که نورون هایمان تحریک شدند .

آیا واقعا نورونی هست ؟ 

خداییش خودم هم نمیدانم چه میگویم . این سوالات چه فایده ای به حال من دارد ؟ اصلا شاید سوالم اشتباه باشد .

نظرات  (۱۰)

۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۶:۰۵ عای عم بــــهـــــار D:
چرا اینقدر خودتون رو درگیر میکنید شما ؟!
من تا حالا هیچ وقت حتی ذهنم سمت همچین سوالاتی نیومده ! :)))
پاسخ:
خوددرگیری مزمن دارم :))
این سوال آخر یکی از سوالات اولیه ی فلسفس .نمیدونم درست بیانش کردم یا نه . یه جورایی هدفم اینه که خودمو خالی کنم اینجا ....
نوشته هات منُ به وجد میارن، مثل یه شاگرد تازه کار پُر انگیزه؛ با علاقه حرفاتُ می خونمُ ازت یاد می گیرم؛ بنویس ... :-)
پاسخ:
حالا نه دیگه تا اون حد ! خودم جدیدا خیلی حرفی برای گفتن ندارم .
همیشه لطف داشتی شما . ممنون :)
۰۳ مهر ۹۵ ، ۱۹:۲۷ ستــ ـاره
به نظر من انسان هیچوقت نمیتونه جواب این سوال رو پیدا کنه...
اینکه آیا جهان فارغ از ادراک ما وجود دارد یا نه... خوب من فکر میکنم وجود دارد اما  شاید نه آنطور که ما میبینیم...
هر موجودی جهان رو بر اساس دیدِ خودش و احساسِ خودش میبینه و درک میکنه. علم شاید همون چیزی باشه که انسان اونو بر اساس دیده ها و تجربیات و احساساتش ساخته اما میتونه کمک کنه که برخی از حوادث و اتفاقات آینده رو پیش بینی کنیم.. واسه همین همیشه به علم تکیه میکنم و فکر میکنم اینجور سوالای فلسفی جواب های متعددی دارند و هیچکدومشون بر دیگری برتری نداره و انسان همیشه بی جواب میمونه.  ولی خوب فکر کردن به سوالای فلسفی و مطالعه نظرات گوناگون لذت بخشه :)
پاسخ:
دقیقا حرف شما صحیحه . مثلا زنبور عسل میتونه پرتو های فرابنفش رو هم میبینه و دنیاش جور دیگه ایه .
علم رو قبول دارم . ولی صادقانه بگم بیشتر دنبال فلسفه ام تا به خدا و دین یا هر ایدئولوژی دیگه ای برسم . چیزی که بتونه تکلیفمو روشن کنه تو این دنیا . یعنی اولش که این بود انگیزم .
دقیقا! به نظر میرسه که فلسفه بیشتر یه بازی لذت بخشه .
چقدر عجیبه این وبلاگ ...
چرا دقیقا همه‌ی پستا به ترتیب دارن بر پایه‌ی افکاری که همه‌ی این مدت داشتم و مسائلی که درگیرشون بودم، جلو میرن؟ 
پاسخ:
خب ما دغدغه های مشابهی داریم . شاید خیلی جا ها رومون نمیشه بگیمشون به کسی .
ممنون که میخونید اینجا رو :)
سوالات پایان این نوشته ات جوابی شاید برایش نباشد.. اما خب ، در محدوده فیزیک کوانتوم جای دارد .. شاید اگر این نخ را بگیری و دنبال کنی تا حدودی از بلاتکلیفی دربیایی.
اینکه جهان چیست و اینها .. و اینکه ما هیچ وقت نمیتوانیم الکترون را آنطور که واقعن هست ببینیم چون باید برای دیدنش در محیط آزمایشگاه به آن فوتون بتابانیم و این فوتون باعث تغییر رفتار الکترون میشود .. پس نتیجه گرفتند که دیدگاه نیوتنی به جهان غلط است . جهان در پشت پرده چشم ما چیزی است کاملن متفاوت .. همه اش جزو فیزیک کوانتوم است

برو و خودت تحقیق کن :) جهان هولوگرافیک "چقدرش را خوانده ای ؟ از میچیو کاکو هم کتاب های ساده ای هست که میتوانی پیدا کنی .. نمیدانم چند درصد سمتشان رفته ای .. ولی فکر میکنم بیشتر دوروبر فلسفه میپلکی تا علم ... :/ 

+ آن خانمه منتظر بوده بهش شماره بدی.. از دستت پرید :دییییی

پاسخ:
هیچی از کوانتوم نمیدونم واقعا . نخوندم اون کتابو همیشه میخوام برم سراغش ولی سرم شلوغه این روزا .اون ساعت ساز نابینا رو هم که معرفی کردی قبلا باید برم سراغش . منتظرم سرم خلوت شه . ممنون .
دقیقا اینکه رابطه ی بین فلسفه و علم چیه برام سواله .
+آره خداییش . تو شش سالگی به مراتب موفق تر بودم تا الان :))
۰۴ مهر ۹۵ ، ۰۶:۴۰ لوسیفر زوبع
خودم شدیدا یک علمگرا هستم و فقط تا این حد میتونم بگم که علم شاید فقط در قدم اول حاصل حواس ما باشه اما در قدم دوم خیر،در قدم دوم آزمون و خطا جای حواس رو میگیره.
پاسخ:
اینم حرفیه . نمیدونم واقعا . تعریف دقیقی از علم نمیشناسم .
همون پس سراغ کوانتوم نرفتی :دی 
دایی من خوره کوانتومه .. همیشه تو مهمونی ها مغزمو با کوانتوم پر میکنه ... 
میگفت مولانا هم دیدگاه کوانتومی داشته و اینها :)
ساعت ساز رو وللش .. جهان هولوگرافیک خیلی خفن هست .. 
پاسخ:
خدا حفظش کنه داییتو :))
باشه میرم سراغش حتما .
برتری علم به فلسفه اینه که فلسفه همیشه در طول تاریخ بشر در دسترس بوده اگر قرار بود به چیز خاصی برسه تابحال میرسید. 

اما علم در مدت زمان کوتاهی (شاید بشه گفت از زمان نیوتن به اینور) تونسته به طور کاملی به سوالات فلسفی هم نفوذ کنه :/ 
مثلن نظر علم درباره مرگ و اینها تا حد کاملی مشخص هست .. درباره اینکه جهان چطور به وجود اومد و اینها هم اطلاعات دست اولی داره که میشه ازشون برای پرسش های بعدی کمک گرفت ... 
 فیزیک-فلسفه اسم یه رشته است که درواقع در اون علم پاشو وارد دنیای فلسفه میکنه .. نه برعکس
پاسخ:
جالبه . واقعا چیزی در این زمینه هایی که گفتی نمیدونم . نه خیلی تعریف دقیقی از فلسفه دارم و نه از علم . تازه اول راهم . ولی میرم دنبالش حتما .
:/ 
پاسخ:
واسه چی اینجوری شدی ؟
به جان تو وعضم خرابه . به همه چی شک کردم . نمیخوام راجبه چیزی نظر بدم :)))
خب ازین به بعد برات شکلک خالی میفرستم تا ذهنت مشوش بشه و بیشتر فکر کنی و فسفر بسوزونی :دی
پاسخ:
لطف عالی مستدام :)