پنیر سوئیسی

بایگانی

السلام علیک یا فروید!

پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۲۲ ق.ظ

1

اگر شما هم مثل من یک خودباخته ی دلداده به غرب باشید ؛ احتمالا اصطلاح انگلیسی "take sb/sth for granted"را شنیده اید . 

هیچ معادل فارسی مناسبی برای این اصطلاح پیدا نمیکنم . خیلی فکر کرده ام . به نظرم ترجمه ی این اصطلاح یک ترکیبی است از اصطلاحاتی مثل "قدر چیزی را ندانستن" ، "دست کم گرفتن چیزی" ، "بدیهی پنداشتن" و یک همچوچیزهایی .


2

ما در زندگی روزمره "هیجانات" مختلفی را تجربه میکنیم . هیجانات معمول ؛ مثل غم ، ترس .شادی ، خشم و ووو  

شخصا همیشه این هیجانات را بدیهی میپداشتم  . بار ها در زندگی دچار این هیجانات شده ام . بار ها در زندگی از چیزی ترسیده ام . اما هیچ وقت ننشسته ام راجع به خود "ترس" فکر کنم . اینکه اصلا این "ترس" چیست ؟ این حس "ترس" از کجا نشئت میگیرد؟ چرا انسان چنین حسی را تجربه میکند ؟

برگردیم به سر سطر آفرینش . زمانیکه اولین پرسلولی ها به وجود آمدند . این پرسلولیها میتوانستند ساماندهی خود را حفظ کنند یعنی توانایی "حفظ بقا" داشتند . با گذشت زمان ، پرسلولیها پیشرفته تر شدند و روابطی بین جانداران بوجود آمد از جمله رابطه ی "شکار و شکارچی" . رابطه ای که در آن گروهی از جانداران برای حفظ بقای خود باید جانداران دیگر را شکار میکردند .

یک فلش فوروارد بزنیم به میلیونها سال بعد وقتی انسانها از نسل پرسلولیهای اولیه زاده شدند . انسانهایی که میراثدار همان توانایی حفظ بقا بودند . انسان از میلیارد ها سلول تشکیل شده است . این ساماندهی گسترده از سلولها نیاز به یک ناظم داشت . ناظمی که سلولهارا در کنار هم نگه دارد . ناظمی که بدن انسان را از خطرات حفظ کند . پس اندامی به نام مغز بوجود آمد . مغزی که تمام سلولهارا تحت لوای یک کالبد رهبری میکند . هزاران سال پیش ، بشر به شدت ابتدایی بود . فرقی با دیگر حیوانات نداشت . شکارچی بود و از دست شکارچی های بزرگتر فرار میکرد . بیایید انسان را ؛فارغ از دیدگاه امروزی خودمان، به صورت یک جانور معمولی نگاه کنیم . این جانور چطور از بقای خودش دفاع میکرد ؟ چطور از دست شکارچی ها در امان می ماند ؟ با مغزش .اما مغز انسان چطور او را از خطرات "دنیای وحشی" حفظ میکرد ؟ با ایجاد هیجانی به نام "ترس" . ترس باعث میشد که انسان با دیدن حیوانات درنده پا به فرار بگذارد . ترس باعث میشد انسان در دنیای وحش زنده بماند .

من ترس را دست کم گرفته بودم . همیشه ترس را بدیهی میدانستم . اما ترس چیز شریفی است ! ترس یک ابزار است . ترس میراث اجداد ماست . یک ابزار کهنه و کارگشا که بقای ما را تضمین میکند . نه فقط ترس ؛ بلکه تمام هیجانات ما ، ابزارآلاتی هستند که برای تضمین بقای ما بوجود آمده اند . شادی ، غم ، خشم نفرت و ووو همه ابزار هایی هستند که اجدادمان در گنجه ی ژنوم ما به یادکار گذاشته اند .


3

قرن ها گذشت . انسانها به کمک توانایی مغزشان از دیگر حیوانات فاصله گرفتند . توانستند در قوانین طبیعت تصرف کنند . تمدن ها نضج گرفتند . کلانشهر ها سر به آسمان افراشتند . ارتباط انسان با دنیای وحش روز به روز گسسته تر شد . دیگر خبری از "ببر دندان خنجری" و "ماموت" و "گوزن" نیست . دیگر خبری از "تکاپو" و "ستیز" و "گریز" برای بقا نیست . هیجانات ما اما هنوز هستند . به خیال خودشان منتظرند تا ما را از خطرات پیرامون حفظ کنند . 

گاهی زندگی "متمدن" و "یکجانشینانه" ی ما با این هیجانات در تعارض قرار میگیرد . مثلا  در گذشته ترس خیلی به کار ما می آمد . ترس ضربان قلب را بالا میبرد ، فشار خون را زیاد میکرد ، نفس ها تند تر میشد و خلاصه همه ی این تمهیدات برای این بود که بدن آماده ی فرار از دست یک ببر دندان خنجری شود ! اما در جامعه ی امروز دیگر خبری از ببر دندان خنجری نیست . ببر دندان خنجری جای خود را به "ورشکستگی" داده است . جای خود را به "قسط های عقب افتاده" داده است . جای خود ر ا به "ناکامی تحصیلی" داده است . جای خود را به "ناامنی شغلی" داده است . دیگر حیوانات درنده انسان را تهدید نمیکنند ؛ در عوض هزار و یک مشکل جدید هستند که زندگی انسان را به مخاطره می اندازند .  

فاجعه از همین جا آغاز میشود . وقتی روی صندلی نشسته ایم و مدیر شرکت میگوید که تو اخراجی! "اخراج" یعنی از دست دادن شغل . از دست دادن شغل یعنی از دست دادن توانایی امرار معاش . پس بقای ما به خطر افتاد . اینجاست که ترس وارد عمل میشود . ضربان قلب را شدید میکند . فشار خون را بالا میبرد و خلاصه بدن ، آماده ی مبارزه یا فرار ازدست یک تهدید خارجی میشود . اما نه مبارزه ای درکار است نه فراری . ما فقط منکوب و متحیر روی صندلی "نشسته ایم" . همین "سکون" و "بی تحرکی" باعث میشود که فشار خون زیاد ، رگها را پاره کند و ....

همان ترسی(اضطراب) که زمانی باعث تضمین بقای ما میشد امروزه بقای انسان را به خطر انداخته است . خیلی از این بیماری های قلبی و عروقی رایج ، منشایی جز ترس و اضطراب ندارند . احساس ترس(اضطراب) برای جامعه ی متمدن ما طراحی نشده است . خیلی از هیجانات ما هستند که برای زندگی متمدن ما مناسب نیستند . خیلی از هیجانات ما هستند که سلامتی ما را تهدید میکنند . باید حواسمان به هیجاناتمان باشد . باید هیجاناتمان را بشناسیم و کنترلشان کنیم .

به نظرم جامعه ی امروز ما به روانپزشکان و روانشناسان نیاز دارد . بیش از هر زمان دیگری .

از این زاویه میشود گفت : "سلام بر فروید!"

۹۵/۰۷/۱۵
پنیر سوئیسی

نظرات  (۶)

ترس‌های من رفتن و بصورت یک ناتوانی عظیم برگشتن
پاسخ:
واقعا لعنت به این ترس ها
پسرم منم یه زمانی تا میگفتم فروید بزرگ با چوب و چماق دنبالم میفتادن خلاصه مراقبت کن.
نظریات فروید نظریات درست و کاملی نیست اما توی اکثر مسائل بیس و پایه‌ی تفکر رو برای داشتن تفکر مستقل خودت شکل میده همینه که منم میتونم گاهی نه حالا به بلندی قبل بگم فروید بزرگ.
ضمن اینکه موافقم. اما اصلش به زندگی یکجا نشینیمون برنمیگرده اتفاقا این بدو بدوهای خطی بدون فراز یا فرود به تلاش برای بقا است.
چرا آدم باید دنبال زندگی خطی با حقوق ثابت کارمندی باشه اصلا؟ همین جامعه اینطور بار اوزدتمون که برای بقا باید تن بدیم به زندگی کارمندی باید تن بدیم به ازدواج با یه آدم کارمند 
(دوتا چیزی که بشدت ازش فرار میکنم) کی این شرایط رو‌درست کرده؟ قطعا که این جامعه چیزی جز خود ما نیست اما این تفکرات قطعا خودش بین ما به وجود نیومده و توسط کسانی ایجاد شده
پاسخ:
والا خیلی از نظریات فروید سررشته ندارم . یه جورایی اسمشو آوردم به عنوان پرچمدار علم روانشناسی !
دقیقا همینطوره . جامعه فقط یه ماشینه . ماشینی که خودمون ساختیمش . تمام این ضوابط و قوانین هم کار خود ماست منتها انقدر از بچگی ارزش های جامعه رو به خورد ما دادن که انگار وحی منزله . ولی خب چاره چیه ؟:/
سلام .. نتیجه گیری جالبی کردید + نمیدانم چند در صد علمی است و اینها ! 
یعنی میگویید اگر مردم وقتی تپش قلب میگیرند .. بدوند ، آنوقت آمار مرگ و میر مایین میآد ؟
 
پاسخ:
علمیه . دارم یه کتابی میخونم در این زمینه که کتاب معتبریه . 
جالبه ! شاید اینطور باشه . البته نمیدونم اضطراب و ترس چه رابطه ای دارن . بذار برم یه چند ترم بگذرونم میام جوابتو میدم :دی
۱۶ مهر ۹۵ ، ۲۳:۱۷ ابراهیم ابریشمی
یک جنبش فلسفی مهم در علوم انسانی قرن بیستم راه افتاده بود به اسم جنبش ضدروانکاوی و ضدروان شناسی، واقعا چالش بزرگیه این که ببینیم روح و روان مون رو میتونیم دست چه کسانی بسپاریم. اگر دیدی رو که نسبت به جامعه -جامعه همچون یک ماشین- داری اینجا و در مورد جامعه علمی به کار ببریم، اونوقت شاید به سادگی نشه به فروید و شرکاش welcome گفت..
پاسخ:
واقعا چیزی از این جنبش نمیدونم ولی حق با شماست میتونم درک کنم که چالش بزرگیه این مسئله . واقعا نه تعریف درستی از روح و روان دارم و نه تعریف دقیقی از علم . مسلما میشه گفت دلیلی که اینجا برای نیاز به فروید و شرکاش آوردم کافی نیست این نوشته بیشتر در حکم یک یادداشت کوتاه بود بر کتابی این اواخر دارم میخونم و مربوطه به روانشناسی .
۱۹ مهر ۹۵ ، ۲۲:۴۸ مهدی سیاهکالی
چقدر خوب بود این تحلیل آقا، چقدر خوب بود، همین طور سطر به سطر لذت می بردم و با هیجان می رفتم سطر بعدی.
خب شما که می گی هیجان نداشته باشیم، برای چی این طوری می نویسی. :دی
ولی خیلی لذت بردم. ممنون. 
پاسخ:
ای بابا خجالت زده میکنین بنده رو . ممنون از لطفتون .
البته میشه گفت که این تحلیل خودم نبود یه جورایی از یه کتابی کش رفتم :دی
خودم هم برام جالب بود که این همه مدت نسبت به هیجاناتم بی تفاوت بودم .
۲۵ مهر ۹۵ ، ۱۶:۳۴ فرید صیدانلو
جالب بود برای منی که عاجزانه تجربی خواندم و فقط به امید اندک بحث های علمیش ادامه دادمش
درود بر داروین و داروینیسم هم لحاظ کنید
پاسخ:
هوم . میشه گفت منم در اثر عجز بود که به تجربی رو آوردم :/
داروین که عزیز دل ماست .
مرسی از حضور شما .