پنیر سوئیسی

بایگانی

This is it : ground zero

جمعه, ۲ مهر ۱۳۹۵، ۰۶:۰۰ ب.ظ

    برگشته ام به نقطه ی صفر . میخواهم همین اول کار تکلیفم را با این وبلاگ روشن کنم . به نظر من آدمیزاد هر کاری را برای انگیزه ای انجام میدهد . انگیزه ی من از خلق یک وبلاگ چیست ؟ چرا وبلاگ مینویسم ؟

    اگر بخواهم در همین جملات آغازین ، یک جورصداقت انتحاری به خرج دهم (!) باید بگویم بدم نمیامد ملت بیایند برایم کامنت بگذارند که چه افکار عمیقی داری و فلان و بهمان . به نظر من میل انسان به تحسین شدن کتمان ناپذیر است . اما آیا هدفم از نوشتن وبلاگ این بود ؟ به نظرم نه . اصلا آیا من واقعا افکار عمیقی دارم؟ نسبت به خیلی از هم سن وسالانم بله ؛ ولی نسبت به خیلی ها هم نه . شاید بشود گفت آنقدرها هم پَرت نیستم اما از طرفی نخبه هم نیستم . میانمایه ام . مثلا افکار مرا مقایسه کنید با افکار یکی از این جوانان "خروس صفت" اینستاگرامی . خب مسلما برتری قاطع با من است .  اما از سوی دیگر فرض کنید بخواهم افکارم را با افکار برتراند راسل در 19 سالگی بسنجم .مسلما من به لحاظ فکری در مقابل راسل 19 ساله چیزی بیش از یک اورانگوتان نابالغ نیستم .

    پس بالاخره افکار من عمیقند یا نه ؟ شاید بهتر است بپرسیم "عمیق" بودن یعنی چه ؟ چه متر و معیاری برای سنجش عمق افکار ما وجود دارد ؟ آنچه در ادامه مینویسم پاسخ _احتمالا اشتباه_ من به این پرسش است .

    امور بسیاری هستند که درباره ی آنها تفکر میکنیم : " زندگی" ، "خدا" ، "اراده" ، "اخلاق" ، "جامعه" و خیلی چیز های دیگر. مثلا چه چیزی باعث میشود که بگوییم فلانی افکار عمیقی درباره ی "جامعه" دارد ؟ پاسخ من این است که میزان نزدیکیِ ذهنیت ما به "حقیقت" یک "پدیده" است عمق افکار ما درباره ی آن "پدیده" را نشان میدهد . یعنی هر چه من نسبت به حقیقت پدیده ای به نام "جامعه" آگاه تر باشم ، افکارم در این زمینه عمیق تر است . مثلا من از دوارن دبیرستان به این نتیجه رسیدم که جامعه بیشتر یک وسیله است (؟) وسیله ای که محصول همکاری انسانها برای تامین نیاز های معیشتی شان است . تو کار میکنی تا پول بدست بیاوری و نیاز خودت را تامین کنی و از سوی دیگر با خدماتی که ارائه میدهی نیاز های دیگران را . چنین تفکری باعث میشود که خودم  را غرق در مناسبات احمقانه ی جامعه نکنم . مثلا به دنبال لباس آنچنانی یا خانه ی آنچنانی یا ماشین آنچنانی نباشم چرا که اینها همه وسائلی هستند برای تامین نیاز های ما . حالا بماند که بعضی از این وسائل ، خود نیاز آفرین شده اند و زندگی را سخت تر هم کرده اند . به هر حال برای من که فکر میکنم بخشی از حقیقت جامعه این است ، دیگر مهم نیست موبایلم فلان برند مزخرف را داشته باشد یا نه . اما از سوی دیگر فلان جوان "خروس صفت" اینستاگرامی که از این بخشِ حقیقت جامعه غافل است ؛ خود را اسیر این تجملات میکند .

    حالا برگردیم به سوال اول چرا وبلاگ مینویسم ؟ برای خودنمایی ؟ گفتم که تحسین شدن را دوست دارم اما هدفم خودنمایی نیست . چون من میدانم که آنقدر ها هم افکار عمیقی ندارم و نسبت به حقیقت خیلی از امور آگاه نیستم .  اصلا همین  که میگویم مبنای عمیق بودن افکار "آگاهی هر چه بیشتر ازحقیقت" است ؛ میتواند غلط باشد . اصلاحقیقت یک امر چه گونه کشف میشوند ؟ "حقیقت" یعنی چه ؟ "امر" یعنی چه ؟ شاید من این "واژه" ها را دارم اشتباه به کار می برم . می بینید ! من حتی از حداقل وسایل یک نویسنده یعنی "واژه" های مناسب هم برخوردار نیستم .

2

    من افکار زیادی در سرم دارم . بعضی از این افکار به نظر خودم جالبند . به نظرم ارزش این را دارند که از ذهنم بیرون بیایند و شنیده شوند . شاید برای اینکه میل به برقراری ارتباط با دیگران دارم .

    مدت ها پیش یک غازقولنگی وجود داشت به نام علی . علی بهترین دوست من بود . من تمام افکارم را با او درمیان می گذاشتم . علی هیچ وقت افکارم را نادیده نمیگرفت ؛ اغلب به سه طریق واکنش نشان میداد . یا میگفت : "چه جالب ! منم قبلا دقیقا راجع به همین حرفت فکر کرده بودم" یا اینکه می گفت "چه جالب! من تا حالا از این زاویه بهش فکر نکرده بودم" . یا مخالفت میکرد و میگفت : "اشتباه می کنی ؛ من طور دیگه ای فکر میکنم" . و تمام این پاسخ ها برای من یک معنا داشت ؛ اینکه ما دنیا های مشابهی داریم .
    من اینجا دوستانی پیدا کرده ام که دنیایی مشابه من دارند  علایقشان شبیه به علایق من است افکارشان برای من آشناست . شاید به نوعی دارم خلا "تنهایی" ام را اینجا پر میکنم .

    مخلص کلام اینکه من نه متفکرم و نه نویسنده یک آدم سردرگمم که تنهایی ام را اینجا فریاد میزنم . من چیزی جز یک آدم حَرّاف و تنها نیستم .

    اینجا تفکراتم را مینویسم . نمیدانم واقعا درست فکر میکنم یا نه . نمیدانم اصلا "تفکر" ، ارزش محسوب میشود یا نه . شاید کار درست را همان جوانان "خروس صفت" اینستاگرامی میکنند که به دنبال چیزی جز لذت از زندگی و این مزخرفات نیستند .

    چرا تفکر را ارزشمند میدانیم ؟ چرا من نباید بروم پی کثافکاری های مرسومی که بعضی از همسن و سالانم در آن غرقند ؟ اصلا چرا گفتم کثافتکاری ؟ مگر این کار ها کثیفند ؟ چه کسی معیارش را تعیین می کند .


    میدانید  مشکل از آنجایی شروع می شود ک هر چقدر هم خودم را در مخدر و مسکر غرق کنم کنم ؛ باز هم ندایی هست که مرا به تفکر درباره ی زندگی وا میدارد و من هر از چندی به بعضی مسائل فکر میکنم .و همین که شروع به فکر کردن میکنم میبینم که چقدر دست من از "دانایی" کوتاه است . من ذهن توانایی ندارم . در واقع نه آنقدر نابغه ام که نگاهی کشف کنم و نه آن قدر فرومایه ام که چشم هایم را ببندم . من میانمایه ام . و ما "میانمایه" ها بدبخت ترین موجودات روی کره ی زمین هستیم .

    به صحت همین جملات مزبور هم شک دارم . تبدیل شده ام به هیچ مطلق .

    به هر حال شاید روزی به این نتیجه برسم که وبلاگ نوشتن اتلاف وقت است .


(پرهام به روایت دخترعموی ی گودزیلایش :|)

نظرات  (۸)

۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۹:۰۶ عای عم بــــهـــــار D:
عه ! سلام آقا پرهام :دی
پاسخ:
هِلو بهار . ایتس نایس تو سی یو اِراوند هییِر :))
به نظرم هدفت از نوشتن در وبلاگ آنقدر ها هم نیاز به دیده شدن نیست ...
البته این برمیگردد به اینکه به چند نفر پیام بدی و بگویی الو من پرهامم بیا و وبم را بخوان.
 نیاز به نوشتن قوی تر است .. ولی گویا آن را حس نکردی .. آدم اگر با مخاطب خیالی خود درد دل کند خیلی لذت میبرد و اینها ... حتی اگر یک مخاطب باشد. 
چقدر چرت گفتم خودم هم نفهمیدم :/ 

+ کثافت کاری ؟! درست نیست .. شاید در این فرهنگ ایزوله خیلی چیزها کثافت کاری معنی بدهد ولی در اکثر بخش های جهان این ها برابر با زندگی است. معیاری در کار نیست .. هر فرهنگ معیار خودش را دارد .. 

پ ن : یک کمی تکلیفت را با خودت نمیدانی .. توی یک موقعیت استیبل نیستی. همش به این گیر میدی که : این چیست آن چیست .. اصلن من که هستم 
خب زندگی همین است دیگر .. اگر بخواهی به بهانه میانمایه بودن وبت را هی حذف کنی .. آنوقت با وب واقعی ات چطور میخواهی کنار بیایی؟! آنی که توی مغزت هست .. آن را فقط با خودکشی میشود حذف کرد :/
 ببخشید بابت رادیکالیسم :)
پاسخ:
جالبه حرفت . من دقیقا میخواستم بگم نوشتن خالی خیلی بهم نمیچسبه . البته احساس خوبی داره ولی بیشتر دوست دارم یکی باشه حرفمو گوش کنه :/
+خب گفتم که نمیدونم این کارا کثیفه یا نه ولی بعضیا تو این چیزا غرقن ! افراط درست نیست تو این چیزا .
خب میخوام تکلیفم روشن باشه . چطور باید زندگی کرد ؟ اومدیم رفتیم اون دنیا ما رو انداختن جهنم ! میذارن بیایم این ور تو بهشت یه موز ورداریم ؟
نه بابا رادیکال چیه برادر هرچه میخواهد دل تنگت بگو :))
به به عجب ذهن خلاقی . عجب افکار عمیقی . عجب انسانی . عجب پروفسوری و ... کافیه ؟؟
میدونید یاد خودم افتادم . یاد اولین روزای وبلاگیم تو بلاگفا با احتساب اختلاف سنی تقریبا همسن شما بودم . منم ی جورایی تفکراتی مث شما داشتم . منم حرافم . من بحث کردن رو دوس دارم . اینم ک تاییدشم زیاد مهم نیس . مهم اینه ک ب نتیجه ای برسم حداقلش ذهنم بازتر شه ...
فک میکنم شما بعضا عمیق فک میکنید ولی سطحی ابرازش میکنید . اینکه اینقد بدیهی باشیم زیاد جالب نیس ..
ووایی چقد حرفای ب درد نخور زدم :)
پاسخ:
اختیار دارین :)) حالا خوبه گفتم هدفم اون نیست خیلی :)))
آره خب ولی ذهن باز به چه دردی میخوره ؟
نه بابا این حرفا چیه . مرسی که اومدین :))
تا یادم نرفته بگم : احیانا این گودزیلا خانوم با شما دشمنی , مشکلی ندارن ؟؟ چ گوشاییه آخه :)))
پاسخ:
احتمالا از کارتون هورتون الهام گرفته :)))
ذهن بازتر میتونه آدمو از یکنواختی , کسل بودن , و تک بعدی بودن خلاص کنه .. البته بنظر من :)
پاسخ:
شاید .... نمیدونم والا :/
«مگر این کار ها کثیفند ؟ چه کسی معیارش را تعیین می کند»
چه جالب ! منم قبلا دقیقا راجع به همین حرفت فکر کرده بودم

:)))
امیدوارم واضح بوده باشه
پاسخ:
کاملا واضح و خوشحال کننده :) ممنون از حضورتون :)
۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۴ ستــ ـاره
چقدر نیاز به شنیده شدن و فهمیده شدن قویه...منم واسه همین یجورایی مینویسم...
فقط یچیز... نیمه خالی خودتو زیادی داری میبینی و پررنگش میکنی. نمیدونم اینجوری خوبه یا نه... اما حس میکنم باید روی نیمه پر خودت بیشتر متمرکز بشی
نمیدونم نه روانشناسم نه جامعه شناس به قول خودت! فقط یه دانشجوی ریاضیم که هنوز به جوانیم نرسیده  و ممکنه اشتباه باشه برداشتم در نتیجه پیشنهادم هم اشتباه باشه... خودت چی فکر میکنی؟
پاسخ:
من اصلا جدیدا به "فکر کردن" هم شک کردم ! اصن یه وعضیه ! حق با شماست این خودگویه ها میتونه تاثیر بدی روی آدم بذاره ولی احساس میکنم واقعا کاری از دستم ساخته نیست . این چیزا رو بیشتر مینویسم تا یادم باشه که تندروی نکنم تو نظر دادن راجبه مسائل مختلف . یه جورایی میخوام از صفر شروع کنم . از اول راجع به خیلی مسائل فکر کنم و این حرفا . اگه بشه البته . 
هر پیشنهادی بجا و محترم است :)
۰۲ مهر ۹۵ ، ۲۱:۵۷ ستــ ـاره
چقدر خوب روانشناسی :) من اگه انسانی بودم حتما میرفتم روانشناسی...
سمت شهرستانتون یعنی دانشگاه توی شهرستانتون دیگه؟ موفق باشید ;)
پاسخ:
بله دیگه گفتم لو ندم لوکیشنمو :))