فاخته-هود
سه شنبه, ۲۷ مهر ۱۳۹۵، ۰۸:۲۶ ب.ظ
مدتی پیش بالکن خانه ی ما دوتا مستاجر پیدا کرد . دو تا فاخته که معلوم نبود چرا گلدان خانه ی ما را انتخاب کردند . شاید اگر بچه تر بودم این اتفاق را یک نشانه ی خوب یا یک همچوچیزی میدانستم . ولی خب این اواخر سنگدل تر از آن بودم که بخواهم از این حضور این مهمانان ناخوانده ذوق زده بشوم . به هر حال آن قدر هم بی ذوق نبودم که چند تایی عکس نگیرم !
[با صدای داوود نماینده بخوانید!]
![](http://bayanbox.ir/view/4374256331566877609/%D9%81%D8%A7%D8%AE%D8%AA%D9%87-%DB%8C-%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B1.jpg)
این فاخته ی مادر ، اطمینانی عجیب و کورکورانه به ساکنین خانه ی ما داشت . طوری که هرگز در هنگام مشاهده ی ما فرار نمیکرد . با این حال ما هم سعی میکردیم خیلی مزاحم خلوتش نشویم .
![](http://bayanbox.ir/view/1550860936961533138/%D8%AA%D8%AE%D9%85-%D9%87%D8%A7.jpg)
در اینجا دو تا تخم فاخته را مشاهده میکنید . این تخم ها در ابتدا کوچکتر از یک توپ پینگ پنگ بودند اما به تدریج رشد کردند و تقریبا به اندازه ی یک تخم مرغ شدند . این سوال که یک "تخم" چطور میتواند رشد کند همچنان بی پاسخ مانده است . واقعا چند گرم از پروتئین و لیپید و غیره چطور میتواند رشد کند و تبدیل به موجودی زنده شود ؟ آن هم در محیطی ایزوله و بسته مثل تخم ؟ باز اگر داخل رحم بود میگفتیم از خون مادر تغذیه کرده است ؛ اما داخل یک تخم کوچک چطور چنین چیزی ممکن است ؟
![](http://bayanbox.ir/view/6402481358058426266/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A7.jpg)
جوجه فاخته ها از تخم بیرون آمدند .
این دو تا "جوجه فاخته ی زشت" که تازه از تخم
درآمده بودند . گند زدند به تصور من از جوجه فاخته . زائده های عجیب و بنفشی که از
بدنشان بیرون زده است به زودی تغییر کرد و تبدیل به پر شد .
![](//bayanbox.ir/view/3562652162113474312/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A72.jpg)
![](//bayanbox.ir/view/618991981254276168/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A73.jpg)
چند عکس دیگر از این دو خواهر و برادر میگذارم . یا شاید هم دوتا برادر یا حتی دو تا خواهر . راستی عجیب بود که تمام این مدت از پدر فاخته ها خبری نبود . البته شاید هم بود و با فاخته ی مادر نوبتی به جوجه ها سر میزدند برای همین همیشه یک فاخته ی بالغ در لانه میدیدم .
![](//bayanbox.ir/view/3858538053502982039/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A74.jpg)
در اینجا دو جوجه فاخته ی مذکور در حال گذار از "دوران عصیان نوجوانی" هستند . اگر کمی دقت کنید یک "هیچکی منو درک نمیکنه" ی عمیقی در چشمانشان دیده میشود .
![](//bayanbox.ir/view/4119644466532340345/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A75.jpg)
یکی از فاخته ها پر کشید . مادرم میگفت وقتی برای پهن کردن رختها به بالکن آمده بود ؛ فاخته ترسید و فرار کرد . امیدوارم به اندازه ی کافی بالغ بوده باشد که بتواند بیرون از لانه دوام بیاورد . فاخته ای که در عکس می بینید هم جوجه ی دوم است . وقتی بهش نزدیک میشدم ؛ بالهایش باز میکرد تا اگر خطری در کار بود فرار کند . این جوجه هم چند روز بعد آشیانه را ترک کرد . دلم برایشان تنگ میشود . دوست داشتم از دریچه ی ضمیر یک "فاخته" دنیا را حس کنم . واقعا این جوجه فاخته ها "مزه" ی زندگی را میفهمند ؟ آیا از پرواز کردن "لذت" خواهند برد ؟ از عبور جریان باد در میان پر هایشان شگفت زده میشوند ؟
یاد آن قطعه ی معروف استفاده شده در فیلم میازاکی افتادم :
![](http://bayanbox.ir/view/3562652162113474312/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A72.jpg)
![](http://bayanbox.ir/view/618991981254276168/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A73.jpg)
چند عکس دیگر از این دو خواهر و برادر میگذارم . یا شاید هم دوتا برادر یا حتی دو تا خواهر . راستی عجیب بود که تمام این مدت از پدر فاخته ها خبری نبود . البته شاید هم بود و با فاخته ی مادر نوبتی به جوجه ها سر میزدند برای همین همیشه یک فاخته ی بالغ در لانه میدیدم .
![](http://bayanbox.ir/view/3858538053502982039/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A74.jpg)
در اینجا دو جوجه فاخته ی مذکور در حال گذار از "دوران عصیان نوجوانی" هستند . اگر کمی دقت کنید یک "هیچکی منو درک نمیکنه" ی عمیقی در چشمانشان دیده میشود .
![](http://bayanbox.ir/view/4119644466532340345/%D8%AC%D9%88%D8%AC%D9%87-%D9%87%D8%A75.jpg)
یکی از فاخته ها پر کشید . مادرم میگفت وقتی برای پهن کردن رختها به بالکن آمده بود ؛ فاخته ترسید و فرار کرد . امیدوارم به اندازه ی کافی بالغ بوده باشد که بتواند بیرون از لانه دوام بیاورد . فاخته ای که در عکس می بینید هم جوجه ی دوم است . وقتی بهش نزدیک میشدم ؛ بالهایش باز میکرد تا اگر خطری در کار بود فرار کند . این جوجه هم چند روز بعد آشیانه را ترک کرد . دلم برایشان تنگ میشود . دوست داشتم از دریچه ی ضمیر یک "فاخته" دنیا را حس کنم . واقعا این جوجه فاخته ها "مزه" ی زندگی را میفهمند ؟ آیا از پرواز کردن "لذت" خواهند برد ؟ از عبور جریان باد در میان پر هایشان شگفت زده میشوند ؟
یاد آن قطعه ی معروف استفاده شده در فیلم میازاکی افتادم :
"!The wind rises… We must try to live"
"باد برمی خیزد؛ برای زندهماندن باید بکوشیم."
"باد برمی خیزد؛ برای زندهماندن باید بکوشیم."
شاید زندگی ما آدمها هم همین باشد . شاید "زندگی" ما انسانها فقط صدای "داوود نماینده" را ، در پس زمینه اش ، کم دارد . نمیتوانم عطشم برای بقا را کتمان کنم . هر چقدر هم که عاصی باشم .
ببخشید . کمی با عجله نوشتم .
ببخشید . کمی با عجله نوشتم .
۹۵/۰۷/۲۷